پینه دوز و آهنگری که دوتا زن داشت
افزوده شده به کوشش: Astiage N.
شهر یا استان یا منطقه: nan
منبع یا راوی: گردآورنده: ل. ب. الول ساتن ویرایش اولریش مارتسولف آذر امیر حسینی نبتهامر، سید احمد وكيليان
کتاب مرجع: قصه های مشدی گلین خانم - ص ۳۵۴
صفحه: ۴۰۹-۴۱۰
موجود افسانهای: -
نام قهرمان: پینه دوز و آهنگر
جنسیت قهرمان/قهرمانان: nan
نام ضد قهرمان: همسران پینه دوز و آهنگر
روایتی است در مذمت و نکوهش مردانی که برای زن خودهوو می آورند. همان طور که در این روایت آمده مردانی که ازمال و ثروت زیادی برخوردار نیستند و گرفتن زن دوم نه تنها لذتشان را افزون نمیکند بلکه عذابشان را بیشتر می سازد و به قول معروف به جای آنکه فایق نانشان بشود، قاتل جانشان می شود.
پینه دوزی بود که دو تا زن داشت. رو به روی دکان او آهنگری بود که کارو کاسبی خوبی داشت. آهنگر هر روز میدید پینه دوز از جیبش دستمالی که نان و گوشت در آن پیچیده در می آورد و نان و گوشت را می خورد. روزی به او گفت تو که دو تا زن داری با این کسب ضعیفت چطور هر روز نان و گوشت می خوری؟ پینه دوز گفت زنهایم از لج یکدیگر هر کدام سعی میکند از من بیشتر پذیرایی کند این است که من هر روزتان و گوشت دارم. تو هم برو یک زن دیگر بگیر ببین چطور از تو پذیرایی میکنند. آهنگر رفت و یک زن دیگر گرفت زن آهنگر متوجه شد مدتی است که شوهرش دیر به خانه می آید او را تعقیب کرد و فهمید که زن گرفته است. او را از خانه بیرون کرد آهنگر رفت به خانه ی زن دومش آن جا هم زن فهمیده بود که آهنگر زن داشته است او را راه نداد آهنگر ناچار راه افتاد و رفت به دیزی پزی و یک دیزی گرفت و خورد گوشت کوبیده ی اضافی را هم لای نان گذاشت و پیچید توی دستمالش جایی نداشت برود ناچار رفت به مسجد که آنجا بخوابد. داخل مسجد دید گوشه ای چراغی سوسو میزند به آن طرف رفت. دید مرد پینه دوز آنجا نشسته است. به او گفت این چه بلایی بود به سر من آوردی؟ پینه دوز گفت من شش ماه است که در اینجا تنها زندگی میکنم خواستم رفیقی داشته باشم و تنها نباشم. حالا نان و گوشتت را آوردی؟ آهنگر گفت: بله گفت: خوب صبح بنشین آن را بخور، ببین چه کیفی دارد؟ آهنگر گفت: تو که این بلا به سرت آمده بود دیگر چرا مرا دچارش کردی؟ صبح تا شب زحمت بکشم آن وقت بیایم در خانه ی دایی کریم بخوابم؟ پینه دوز گفت حالا چند شب با هم هستیم تو که پول داری مهر یکی از زنهایت را بده و راحت شو اما من بیچاره که پولی ندارم تا زنده هستم باید شب ها در خانه دایی کریم بخوابم.